بعضی آدمها حاضرند از حق خودشان بگذرند و هر امتیازی را به طرف مقابلشان بدهند تا او یا محبت و توجهش را از دست ندهند. اشتباه نکنید. این از مهربانی یا خوب بودن بیش از اندازه آنها نیست، بلکه از ترس زیادی است که دارند، ترس از رها شدن و تنها ماندن، درست مانند کودکی که به دلیل اضطراب زیاد، حاضر نیست حتی چند ثانیه از مادرش جدا شود.
روابط بین فردی میزان سلامت روان ما را مشخص میکنند. برای همین، هر رابطهای که افراط یا تفریطی در آن باشد، بیمارگونه است. فردی هم که مدام به دیگران میچسبد و به اصطلاح آویزان است، بیمار است، چون احساس امنیت لازم را در کودکی دریافت نکرده است و حالا این حس ناامنی، خودش را با وابستگی زیاد در او نشان میدهد.
این افراد یا تسلیم بی قید و شرط یک رابطه میشوند یا سعی میکنند از هرگونه رابطهای خودداری کنند تا وابسته نشوند یا جبران افراطی میکنند. یعنی به طرف مقابلشان آن قدر سرویس میدهند که او رهایشان نکند. در هر ۳ حالت، مشکل یکی است و فرد نمیتواند رابطه سالمی با دیگران برقرار کند. تصور نکنید این فقط اوست که در این رابطه آسیب میبیند، نه. این فرد به همان اندازه که خودش در تنگنا قرار دارد، عزیزانش را هم با توهم دوست داشتن، آزرده و کلافه میکند.
برای اینکه تفاوت این افراد با یک فرد سالم را بهتر درک کنید، برای شما مثالی میزنم. وابستهها درست مانند پیچک هستند. به یک گیاه میچسبند و اجازه نمیدهند رشد کند. حتی گاهی سبب میشوند گیاه خشک بشود. افراد وابسته هم همین حالت را دارند؛ آن قدر به طرف مقابل میچسند که طرف خسته و درمانده میشود. این افراد اجازه نمیدهند طرف مقابلشان برای نمونه اگر همسرشان است اوقاتی را به تنهایی برای خود داشته باشد.
هنگامی هم که این افراد منبع محبتشان را از دست میدهند، احساس آرامش، هویت و سلامت جسم و روانشان به مشکل و تعارض برمی خورد. احساس میکنند که بدون طرف مقابل از عهده هیچ کاری برنمی آیند و نمیتوانند به زندگی عادی ادامه بدهند. به همین دلیل، مدام طرف مقابلشان را محصور میکنند و از آنجا که این وابستگی یک طرفه است و استقلال طرف مقابل را از او گرفته اند، پس از مدتی شاهد بروز خشم و انزجار در این رابطه خواهیم بود.
گاهی هم این وابستگیها ذهنی است و نمود رفتاری ندارد: «مبادا همسرم به دلیل این موضوع رهام کنه.»، «اگه جدا بشیم، چطوری تنهایی از پس این همه مشکلات بربیام؟» و .... در این حالت هم در اصل مسئله تغییری ایجاد نمیشود. ترس از رهاشدن فرد را گرفتار اضطرابی دائمی میکند و، چون حیات خود را وابسته به حضور دیگران میداند، احساس اندوه، ازبین رفتن اعتماد به نفس، ناامنی، شرم و حقارت میکند. از طرفی، چون نمیتواند دلیل کارهایش را توضیح بدهد؛ خیلی زود به فردی «بله قربان گو» تبدیل خواهد شد که پس از مدتی نقش قربانی را نیز به خود میگیرد. اینکه فرد وابستهای باشید یا اطرافتان فرد وابستهای داشته باشید فرقی نمیکند. هر ۲ حالت آزاردهنده است و باید به فکر چاره بود. تنها راه حل آن هم کمک گرفتن از یک روان شناس یا مشاور است، چون برخورد با این افراد و طی کردن روند درمان برای ایجاد تغییر و اصلاح در باورها و رفتارهایشان کمی سخت است.